- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ چون دست میدهد نفسی موجب فراغ
2 کاین سیل متفق بکند روزی این درخت وین باد مختلف بکشد روزی این چراغ
3 سبزی دمید و خشک شد و گل شکفت و ریخت بلبل ضرورت است که نوبت دهد به زاغ
4 بس مالکان باغ که دوران روزگار کردهست خاکشان گل دیوارهای باغ
5 فردا شنیدهای که بود داغ زر و سیم خود وقت مرگ مینهد این مرده ریگ داغ
6 بس روزگارها که برآید به کوه و دشت بعد از من و تو ابر بگرید به باغ و راغ
7 سعدی به مال و منصب دنیا نظر مکن میراث بس توانگر و مردار بس کلاغ
8 گر خاک مرده باز کنی روشنت شود کاین باد بارنامه نه چیزیست در دماغ
9 گر بشنوی نصیحت و گر نشنوی، به صدق گفتیم و بر رسول نباشد به جز بلاغ