- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برخیز شتربانا بربند کجاوه کز چرخ همی گشت عیان رایت کاوه
2 در شاخ شجر برخاست آوای چکاوه وز طول سفر حسرت من گشت علاوه
3 بگذر به شتاب اندر، از رود سماوه در دیده من بنگر دریاچه ساوه
4 از رود سماوه ز ره نجد و یمامه بشتاب و گذر کن سوی ارض تهامه
5 بردار پس آن گه گهرافشان سر خامه این واقعه را زود نما نقش بنامه
6 در ملک عجم بفرست با پر حمامه تا جمله ز سر گیرند دستار و عمامه
7 بنویس یکی نامه به شاپور ذوالاکتاف کز این عربان دست مبر نایژه مشکاف
8 هشدار که سلطان عرب داور انصاف گسترده به پهنای زمین دامن الطاف
9 بگرفته همه دهر ز قاف اندر تا قاف اینک بدرد خشمش پشت و جگر و ناف
10 با ابرهه گو خیر به تعجیل نیاید کاری که تو میخواهی از فیل نیاید
11 رو تا به سرت جیش ابابیل نیاید بر فرق تو و قوم تو سجیل نیاید
12 تا دشمن تو مهبط جبریل نیاید تأکید تو در مورد تضلیل نیاید
13 زنهار بترس از غضب صاحب خانه بسپار به زودی شتر سبط کنانه
14 برگرد از این راه و مجو عذر و بهانه بنویس به نجاشی اوضاع شبانه
15 آگاه کنش از بد اطوار زمانه وز طیر ابابیل یکی بر به نشانه
16 بوقحف چرا چوب زند بر سر اشتر کاشتر به سجود آمده با ناز و تبختر
17 افواج ملک را نگر ای خواجه بهادر کز بال همی لعل فشانند و ز لب در
18 وز عدتشان سطح زمین یکسره شد پر چیزی که عیان است چه حاجت به تفکر
19 زی کشور قسطنطین یک راه بپویید وز طاق ایاصوفیه آثار بجویید
20 با پطرک و مطران و بقسیس بگویید کز نامهٔ انگلیون اوراق بشویید
21 مانند گیا بر سر هم خاک مرویید وز باغ نبوت گل توحید ببویید
22 این است که ساسان به دساتیر خبر داد جاماسب به روز سوم تیر خبر داد
23 بر بابک برنا پدر پیر خبر داد بودا به صنمخانهٔ کشمیر خبر داد
24 مخدوم سرائیل به ساعیر خبر داد وآن کودک ناشسته لب از شیر خبر داد
25 از شق سطیح این سخنان پرس زمانی تا بر تو بیان سازند اسرار نهانی
26 گر خواب انوشروان تعبیر ندانی از کنگره کاخش تفسیر توانی
27 بر عبد مسیح این سخنان گر برسانی آرد به مداین درت از شام نشانی
28 فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد مولای زمان مهتر صاحبدل امجد
29 آن سید مسعود و خداوند مؤید پیغمبر محمود ابوالقاسم احمد
30 وصفش نتوان گفت به هفتاد مجلد این بس که خدا گوید ماکان محمد
31 اندر کف او باشد از غیب مفاتیح و اندر رخ او تابد از نور مصابیح
32 خاک کف پایش بفلک دارد ترجیح نوش لب لعلش بروان سازد تفریح
33 قدرش ملک العرش بما ساخته تصریح وین معجزه اش بس که همی خواند تسبیح
34 ای لعل لبت کرده سبک سنگ گهر را وی ساخته شیرین کلمات تو شکر را
35 شیروی بامر تو درد ناف پدر را انگشت تو فرسوده کند قرص قمر را
36 تقدیر به میدان تو افکنده سپر را و آهوی ختن نافه کند خون جگر را
37 موسی ز ظهور تو خبر داده به یوشع ادریس بیان کرده به اخنوخ و همیلع
38 شامول به یثرب شده از جانب تبع تا بر تو دهد نامه آن شاه سمیدع
39 ای از رخ دادار برانداخته برقع بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع
40 تا کاخ صمد ساختی ایوان صنم را پرداختی از هر چه بجز دوست حرم را
41 برداشتی از روی زمین رسم ستم را سهم تو دریده دل دیوان دژم را
42 کرده تهی از اهرمنان کشور جم را تایید تو بنشانده شهنشاه عجم را
43 ای پاکتر از دانش و پاکیزه تر از هوش دیدیم ترا کردیم این هر دو فراموش
44 دانش ز غلامیت کشد حلقه فراگوش هوش از اثر رای تو بنشیند خاموش
45 از آن لب پرلعل و از آن باده پرنوش جمعی شده مخمور و گروهی شده مدهوش
46 برخیز و صبوحی زن بر زمره مستان کاینان ز تو مستند در این نغز شبستان
47 بشتاب و تلافی کن تاراج زمستان کو سوخته سرو چمن و لاله بستان
48 داد دل بستان ز دی و بهمن بستان بین کودک گهواره جداگشته ز پستان
49 ماهت به محاق اندر و شاهت به غری شد وز باغ تو ریحان و سپرغم سپری شد
50 انده ز سفر آمد و شادی سفری شد دیوانه بدیوان تو گستاخ و جری شد
51 و آن اهرمن شوم به خرگاه پری شد پیراهن نسرین تن گلبرگ طری شد
52 مرغان بساتین را منقار بریدند اوراق ریاحین را طومار دریدند
53 گاوان شکم خواره بگلزار چریدند گرگان ز پی یوسف بسیار دویدند
54 تا عاقبت او را سوی بازار کشیدند یاران بفرختندش و اغیار خریدند
55 مائیم که از پادشهان باج گرفتیم زان پس که از ایشان کمر و تاج گرفتیم
56 دیهیم و سریر از گهر و عاج گرفتیم اموال و ذخایرشان تاراج گرفتیم
57 وز پیکرشان دیبه دیباج گرفتیم مائیم که از دریا امواج گرفتیم
58 در چین و ختن ولوله از هیبت ما بود در مصر و عدن غلغله از شوکت ما بود
59 در اندلس و روم عیان قدرت ما بود غرناطه و اشبیلیه در طاعت ما بود
60 صقلیه نهان در کنف رایت ما بود فرمان همایون قضا آیت ما بود
61 خاک عرب از مشرق اقصی گذراندیم وز ناحیه غرب به افریقیه راندیم
62 دریای شمالی را بر شرق نشاندیم وز بحر جنوبی بفلک گرد فشاندیم
63 هند از کف هندو ختن از ترک ستاندیم مائیم که از خاک بر افلاک رساندیم
64 امروز گرفتار غم و محنت و رنجیم در داو فره باخته اندر شش و پنجیم
65 با ناله و افسوس در این دیر سپنجیم چون زلف عروسان همه در چین و شکنجیم
66 هم سوخته کاشانه و هم باخته گنجیم مائیم که در سوگ و طرب قافیه سنجیم
67 ای مقصد ایجاد سر از خاک بدر کن وز مزرع دین این خس و خاشاک بدر کن
68 زین پاک زمین مردم ناپاک بدر کن از کشور جم لشکر ضحاک بدر کن
69 از مغز خرد نشاه تریاک بدر کن این جوق شغالان را از تاک بدر کن
70 افسوس که این مزرعه را آب گرفته دهقان مصیبت زده را خواب گرفته
71 خون دل ما رنگ می ناب گرفته وز سوزش تب پیکرمان تاب گرفته
72 رخسار هنر گونه مهتاب گرفته چشمان خرد پرده ز خوناب گرفته
73 ابری شده بالا و گرفته است فضا را از دود و شرر تیره نموده است هوا را
74 آتش زده سکان زمین را و سما را سوزانده به چرخ اختر و در خاک گیا را
75 ای واسطه رحمت حق بهر خدا را زین خاک بگردان ره طوفان بلا را
76 چون بره بیچاره به چونانش نپیوست از بیم به صحرا در نه خفت و نه بنشست
77 خرسی بشکار آمد و بازوش فروبست با ناخن و دندان ستخوانش همه بشکست
78 شد بره، ما طعمه آن خرس زبردست افسوس از آن بره نوزاده سرمست
79 چون خانه خدا خفت و عسس ماند ز رفتن خادم پی خوردن شد و بانو پی خفتن
80 جاسوس پس پرده پی راز نهفتن قاضی همه جا در طلب رشوه گرفتن
81 واعظ بفسون گفتن و افسانه شنفتن نه وقت شنفتن ماند نه موقع گفتن
82 ای قاضی مطلق که تو سالار قضائی وی قائم بر حق که در این خانه خدائی
83 تو حافظ ارضی و نگهدار سمائی بر لوح مه و مهر فروغی و ضیائی
84 در کشور تجرید مهین راهنمائی بر لشکر توحید امیرالامرائی
85 در پرده نگویم سخن خویش علی الله تا چند در این کوه و در آن دشت و در آن چه
86 برخیز که شد روز شب و موقع بیگه بشتاب که دزدان بگرفتند سر ره
87 آن پرده زرتار که بودی بدر شه تاراج حوادث شد با خیمه و خرگه
88 با فر خداوند تعالی و تقدس از لوث زلل پاک کن این خاک مقدس
89 در دولت شاهی که در این کاخ مسدس با تاج مرصع شد و با تخت مقرنس
90 پرداخت صف باغ ز هر خار و ز هر خس بر او دو جهان اندک و او بر دو جهان بس
91 شاه ملکان حامی دین شاه مظفر کز او شده بر پا علم دین پیمبر
92 از داد، نگین دارد و از دانش افسر ماهست به چرخ اندر و شاهست به کشور
93 چون او نه یکی شاه درین توده اغبر چون او نه یکی ماه بر این طارم اخضر
94 با فر تو ای شاه رعیت نخورد غم با خوی خوشت ابر بهاری نزند دم
95 از شرم کف راد تو گوهر ندهد یم جز بر در تو گردن گردون نشود خم
96 از مهر تو جسته است بشر جان و شجر نم از بیم تو کرده است قدر خوف و قضارم
97 تو سایه آن ذات همایون قدیمی پیروزگر از فره یزدان کریمی
98 بگزیده آن داور رحمان رحیمی بر خلق جهان حاکم و در کار حکیمی
99 از بهر پناهنده به از کهف و رقیمی دارای عصاوید بیضای کلیمی
100 این ملک خداداده خداوند ترا داد وین تاج رسول عربی بر تو فرستاد
101 تا شاخ ستم را بکنی ریشه ز بنیاد وین ملک ز داد تو شود خرم و آباد
102 در دولت خود تازه کنی رسم و ره داد با تیغ عدالت بزنی گردن بیداد
103 زنهارخوران را فکنی ریشه بخون بر بیدادگران را کنی از تخت نگون بر
104 ای بسته دل عشق بزنجیر جنون بر دانش بر کلکت پی تعلیم فنون بر
105 آنرا که بکار تو بگوید چه و چون بر ایزد شودش سوی فنا راهنمون بر
106 دستور خردمند ترا بخت قرین است زیرا که امین شه و فرزند امین است
107 بر ملک امین است و بر اسلام معین است پرورده اخلاق ملک ناصر دین است
108 میراث تو زان پادشه عرش مکین است او را به سر و جان تو ای شاه یمین است
109 خویش به رخ ما، در فردوس گشوده است عدلش همه گیتی را فردوس نموده است
110 کلکش همه جا غالیه و عنبر سوده است دین در کنفش رخت کشیده است و غنوده است
111 قهرش سر بی دینان با تیغ دروده است تا تیرگی از آینه ملک زدوده است