- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خیز و چراغ صبح کن ماه تمام خویش را ساغر آفتاب ده تشنه ی جام خویش را
2 خال نهاده پیش لب زلف کشیده گرد رخ کرده بلای عقل و دین دانه و دام خویش را
3 وه چه نبات نور سست آن خط سبز کز صفا بر لب آب زندگی کرده مقام خویش را
4 تا چو مه دو هفته ات بر لب بام دیده ام سجده ی شکر می کنم اختر بام خویش را
5 سنگ جفا چه می زنی بر دگران ز نازکی بر سر ما حواله کن رحمت عام خویش را
6 ایکه مدام می کشی می بخیال لعل او شاد نشین و شکر گو عیش مدام خویش را
7 سوزدم اگر کسی دگر عرض سلام من کند رخ بنما که خود کنم عرض سلام خویش را
8 می گذری و می کنی ناز و عتاب زیر لب بهر خدا نهان مکن لطف کلام خویش را
9 بیتو فغانی حزین کرد مزید آه دل ناله ی صبحگاهی و گریه ی شام خویش را