برخیز و بزن از جلال الدین محمد مولوی غزل 2769

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

برخیز و بزن یکی نوایی

1 برخیز و بزن یکی نوایی بر یاد وصال دلربایی

2 هین وقت صبوح شد فتوحی هین وقت دعاست الصلایی

3 بگشا سر خنب خسروانی تا خلق زنند دست و پایی

4 صد گون گره است بر دل و نیست جز باده جان گره گشایی

5 از جای ببر به یک قنینه آن را که قرار نیست جایی

6 جز دشت عدم قرارگه نیست چون نیست وجود را وفایی

7 بر سفره خاک تره‌ای نیست هر سوی ز چیست ژاژخایی

8 عالم مردار و عامه چون سگ کی دید ز دست سگ سخایی

9 ساقی درده صلا که چون تو جان‌ها بندید جان فزایی

10 ما چون مس و آهنیم ثابت در حیرت چون تو کیمیایی

11 در مغز فکن تو هوی هویی وز خلق برآر های هایی

12 تا روح ز مستی و خرابی نشناسد هجو از ثنایی

13 زین باده چو مست شد فلاطون نشناسد درد از دوایی

14 دردی ده و عقل را چنان کن کو درد نداند از صفایی

15 بر ناطق منطقی فروریز از جام صبوحیان عطایی

16 تا دم نزند دگر نجوید زنبیل و فطیر هر گدایی

17 خامش که تو را مسلم آمد برساختن از عدم بقایی

عکس نوشته
کامنت
comment