1 برخیز خوش و از سر عالم بگذر وین جام به جم گذار وز جم بگذر
2 نتوان ز قدر گریخت اما ز قضا بگریز ولی به حضرت سرّ قدر
1 عاشقی دریادلی از ما طلب آن چنان گوهر در این دریا طلب
2 نقد گنج کنت کنزا را بجو از همه اسما مسمی را طلب
1 ای دل ار عاشقی بیا از جان دلبر از جان بجو ز جان جانان
2 حکمت این حکیم را بنگر که در آن می شود خرد حیران
1 مخزن گنج جملهٔ اسما ما نور چشم تمام اشیا ما
2 غرق بحریم و آب می جوئیم قطره و بحر و جود دریا ما