- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
پارسایی بر یکی از خداوندان نعمت گذر کرد که بندهای را دست و پای استوار بسته عقوبت همیکرد. گفت: ای پسر همچو تو مخلوقی را خدای عز ّو جل اسیر حکم تو گردانیده است و تو را بر وی فضیلت داده شکر نعمت باری تعالی به جای آر و چندین جفا بر وی مپسند، نباید که فردای قیامت به از تو باشد و شرمساری بری. ,
2 بر بنده مگیر خشم بسیار جورش مکن و دلش میازار
3 او را تو به ده درم خریدی آخر نه به قدرت آفریدی
4 این حکم و غرور و خشم تا چند هست از تو بزرگتر خداوند
5 ای خواجهٔ ارسلان و آغوش فرمانده خود مکن فراموش
در خبر است از خواجهٔ عالم صلی الله علیه و سلم که گفت: بزرگترین حسرتی روز قیامت آن بود که یکی بندهٔ صالح را به بهشت برند و خواجهٔ فاسق را به دوزخ. ,
7 بر غلامی که طوع خدمت توست خشم بی حد مران و طیره مگیر
8 که فضیحت بود به روز شمار بنده آزاد و خواجه در زنجیر