- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رمید طایر جانم ز آشیانه خویش که در هوای تو خوش یافت آب و دانه خویش
2 دل از قفای نظر کو به کوی می گردد نظر ز شوق تو گم کرده راه خانه خویش
3 ز باغ رفت گل و بلبلان خموش شدند من اسیر همان عاشق فسانه خویش
4 کسی که واقف ذوقی شود نمی بینم بغیر خویش که می رقصم از ترانه خویش
5 به شب که دردی دردی به کام دل ریزند کنم به روز طرب از می شبانه خویش
6 مروت و کرم از دیگری نمی بینم نشسته ام به گدایی بر آستانه خویش
7 ز بس که دور زمان را ز خسروان ننگ است زمانه نازد اگر گویمش زمانه خویش
8 به گنج خانه محمود مدح نفروشم به شاهنامه خرم بیت عاشقانه خویش
9 تو را که نقد جهان باید از طلب منشین مرا خوش است دل از داغ جاودانه خویش
10 اگر ز برهمنان سرکشی، نیازارند تو را که هست بت خویش در خزانه خویش
11 دلی به شرط «نظیری » نهاده بر سر راه به هر که تیرزند می دهد نشانه خویش