-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یاد از آن روزی که کس را ره در این محضر نبود ما و دل بودیم و غیر از ما کس دیگر نبود
2 آشنا با لعل جانبخش تو هر شب تا سحر وقت مستی جز لب ما و لب ساغر نبود
3 زلف جادویش چنین جادوگری بر سر نداشت چشم هندویش چنین طرّار و وحشیگر نبود
4 جز زبان شانه و دوست من و باد صبا دست کس با زلف مشکین تو بازیگر نبود
5 چهر زرد و اشک گلگونم بها و قیمتی داشت در نزد تو و حاجت به سیم و زر نبود
6 دوش در مستی بعزم کشتنم برخاست لیک مردم از حسرت که در دستش چرا خنجر نبود
7 قصّهها از بیوفاییها صبوحی تا ابد بر زبانها رانده شد لیکن مرا باور نبود