یاد یاران که کنند از دل و از فیض کاشانی غزل 668

فیض کاشانی

فیض کاشانی

فیض کاشانی

یاد یاران که کنند از دل و جان یاری هم

1 یاد یاران که کنند از دل و جان یاری هم پا ز سر کرده روند از پی غمخواری هم

2 غم زدایند ز دلهای هم از خوشخوئی بهره گیرند ز دانش بمدد کاری هم

3 کم کنند از خود و افزونی یاران طلبند رنج راحت شمرند از پی دلداری هم

4 رنج بر جان خود از بهر تن آسائی یار حامل بار گران بهر سبکباری هم

5 همه چون غنچه بتنهائی و با هم چون گل تنگدل از خود و خندان بهواداری هم

6 رنجه کردند که راحت برسانند بهم زخمی تیغ جفا بهر سپر داری هم

7 از ره لطف و محبت همه هم را دلجوی وز سر مهر و وفا در صدد یاری هم

8 نور بخشند بهم چونکه بصحبت آیند روز خورشید هم و شمع شب تاری هم

9 این می و ساقی آن و طرب و مستی این جام سرشار هم و منبع سرشاری هم

10 سرشان ز آتش سودای محبت پر شور پای پر آبله در راه طلبکاری هم

11 خواب غفلت نگذارند که غالب گردد همه هم را بصرند و همه بیداری هم

12 راحت جان و طبیبان دل یکدیگرند یار تیمار هم و صحت بیماری هم

13 همه همدرد هم و مایهٔ درمان دهند همه پشت هم و آسان کن دشواری هم

14 فیض تا چند کنی وصف و نکوشی که شوی خود ار آنقوم که باشند بغمخواری هم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر