1 باز پیوند، که دوری به نهایت برسید چارهٔ درد دلم کن، که به غایت برسید
2 هیچ بر من نکنی چشم عنایت از خشم تا دگر بار به گوشت چه حکایت برسید؟
3 رحمتی کن، که ز هجران تو حال دل من قصهای شد، که به هر شهر و ولایت برسید
4 جان همی دادم اگر زانکه خیال تو نه زود یاد میداد دل من که عنایت برسید
5 خط سبز تو مرا در خطر انداخته بود بوی آن زلف سیاهم به حمایت برسید
6 خبرت نیست که در عشق تو از دشمن و دوست بر من خسته چه بیداد و جنایت برسید؟
7 اوحدی راز دل خویش بپوشید ولی همه آفاق حدیثش به روایت برسید