1 روز دین دستِ دست رس نبود نسب کس شفیع کس نبود
2 نقد تو چون ترا برانگیزد همه در گردن تو آویزد
3 بوته خود گویدت چو پالودی که زری یا مس زراندودی
4 گر بدی آتشت بپالاید ور بدی صافی از تو آساید
5 چون رسیدی به آتش موعود خود بگوید که چندنی یا عود
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگرست گر چه او را هر نفس بر من جفایی دیگرست
2 من برو ساعت به ساعت فتنه زانم کز جمال هر زمان او را به من از نو عنایی دیگرست
1 مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را
2 گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را
1 ای ز عشقت روح را آزارها بر در تو عشق را بازارها
2 ای ز شکر منت دیدار تو دیده بر گردن دل بارها
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به