1 شادمانی مکن که دشمن مرد تو هم از مرگ جان نخواهی برد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشترست طعم دهانت از شکر ناب خوشترست
2 زنهار از آن تبسم شیرین که میکنی کز خنده شکوفه سیراب خوشترست
1 دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست از خانه برون آمد و بازار بیاراست
2 در وهم نگنجد که چه دلبند و چه شیرین در وصف نیاید که چه مطبوع و چه زیباست
1 دیدار مینمایی و پرهیز میکنی بازار خویش و آتش ما تیز میکنی
2 گر خون دل خوری فرح افزای میخوری ور قصد جان کنی طرب انگیز میکنی
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به