- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پناه زمرۀ دانش شکوه اهل هنر که هست جان معانی به لفظ تو زنده
2 گر آیدش ز نهیب تو سنگ در دندان شود کواکب پروین ز هم پراگنده
3 فضای دهر شود همچو گریه گوهر بار کجا سخای تو دندان نمود چون خنده
4 سپهر، کورا بر زیر پای دندانست کند همیشه ازین در تراش چون رنده
5 ز لفظ پاک تو بی حشوتر سخن نبود وگر چه هست به انواع نکته آگنده
6 چو صبح خنده زنان جان بداد گل ز طرب خرد به لطف تو گل را چو کرد ماننده
7 گناه بخشا! کی میشود زوال پذیر؟ تغیّری که پذیرفت رای فرخنده
8 مدار عاطفت خود درغ از آن که بود ز آستان تو بر پای نهمتش کنده
9 فلک به ابروی عیشش گره در آورده جهان بدست جفایش ز بیخ برکنده
10 بدان سبب که ترا دید سرگران چو دوات ز غصّه همچو قلم می رود سرافکنده
11 نظر بدین سخنان چو آب روشن دار نگه مکن به سر و ریش و جامة ژنده
12 بدان خدای که دست دهنده داد ترا چنان که داد رهی را زبان خواهنده
13 که از عتاب عنان سوی عفو فرمایی کنون که رفت ز اندازه مالش بنده