- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 داور جانی، پس این فریاد جان چون نشنوی یارب آخر یارب فریاد خوان چون نشنوی
2 داد خواهم بر درت در خاک و خون افغان کنان گیر داد عاشقان ندهی فغان چون نشنوی
3 آه سوزان کز ره دل میبرم سوی دهان سوی دل باز آرم از ره دهان چون نشنوی
4 هر زمان گوئی بگو تا خود نشان عشق چیست من چه دانم داد عشقت را نشان چون نشنوی
5 در کمین غمزها ترکان کمان کش داشتی گاه تیر افشاندن آواز کمان چون نشنوی
6 جوش دریای سرشکم گوش ماهی بشنود چون در آن دریا تو راندی جوش آن چون نشنوی
7 پرسی از حال دلم چون بشنوی فریاد من حال دل چون پرسی از من هر زمان چون نشنوی
8 گوش زیر زلف و زیور زان نهان کردی که آه نشنوی پیدا ز من باری نهان چون نشنوی
9 گویمت کامروز جانم رفت زودش برزنی چون توئی جان داور ای جان حال جان چون نشنوی
10 هر دمت خاقانی از چشم و زبان گنجی دهد نام خاقانی به گوش دوستان چون نشنوی
11 کوه سیمینی و در کوه اوفتد آواز گنج آخر این آوازهٔ گنج روان چون نشنوی