1 * رندی دیدم نشسته بر خِنْگِ زمین، نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین،
2 نی حق، نه حقیقت، نه شریعت نه یقین، اندر دو جهان کرا بُوَد زَهرهٔ این؟
1 لب بر لب کوزه بردم از غایت آز، تا زو طلبم واسطهٔ عمرِ دراز،
2 لب بر لب من نهاد و میگفت به راز: می خور، که بدین جهان نمیآیی باز!
1 آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی معذوری اگر در طلبش میکوشی
2 باقی همه رایگان نیرزد هشدار تا عمر گرانبها بدان نفروشی
1 تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
2 گر چشمهٔ زمزمی و گر آب حیات آخر به دل خاک فروخواهی شد
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.