- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رندان که مقیمان خرابات الستند از غمزه ساقی همه آشفته و مستند
2 برخاسته اند از سر مستی بارادت زانروز که در میکده عشق نشستند
3 تا چشم بنظاره آن یار گشادند از دیدن اغیار همه دیده ببستند
4 زان شورش و مستی که ز هستی نهراسند نشکفت اگر ساغر و پیمانه شکستند
5 از نشئه آن باده که از عشق قدیمست از جوی حوادث همه یکبار بجستند
6 دست از همه آفاق فشاندند ز غیرت ای دوست بیندیش که باری ز چه رستند
7 از ذوق بلا نوش خرابات خرابند در شوق بلی گوی مناجات الستند
8 از هستی خود جانب مستی بگریزند تا خلق ندانند که این طایفه هستند
9 مانند حسین از سر کونین گذشتند با این همه از طعن بداندیش نرستند