رخش حسن ای جان شگرفی از خاقانی شروانی غزل 279

خاقانی شروانی

آثار خاقانی شروانی

خاقانی شروانی

رخش حسن ای جان شگرفی را به میدان درفکن

1 رخش حسن ای جان شگرفی را به میدان درفکن گوی کن سرها و گوها را به چوگان درفکن

2 عشق را گه تاج ساز و بر سر عشاق نه زلف را گه طوق کن در حلق مردان درفکن

3 عالمی از عشقت ای بت سنگ بر سر می‌زنند زینهار ای سیم‌گون گوی گریبان درفکن

4 نیکوان خلد بالای سرت نظاره‌اند یک نظر بنمای و آشوبی در ایشان درفکن

5 تن که باشد تا به خون او کنی آلوده تیغ زور با عقل آزمای و پنجه با جان درفکن

6 کفر و ایمان را بهم صلح است خیز از زلف و رخ فتنه‌ای ساز و میان کفر وایمان درفکن

7 آخر ای خورشید خوبان مر تو را رخصت که داد کز خراسان اندرآ، شوری به شروان درفکن

8 شاید ار سرنامهٔ وصل تو نام دیگر است مردمی کن نام خاقانی به پایان درفکن

عکس نوشته
کامنت
comment