-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 قرابه باز دانا هش دار آبگینه تا در میان نیفتد سودای کبر و کینه
2 چون شیشه بشکنی جان بسیار پای یاران مجروح و خسته گردد این خود بود کمینه
3 وآنگه که مرهم آری سر را به عذر خاری بر موزه محبت افتد هزار پینه
4 بفزا شراب و خوش شو بیرون ز پنج و شش شو مگذار ناخوشی را گرد سرای سینه
5 نی زان شراب خاکی بل کز جهان پاکی از دست حق رسیده بیواسطه قنینه
6 در بزمگاه وحدت یابی هر آنچ خواهی در رزمگاه محنت که آن نه و که این نه
7 جانی که غم فزودی از شمس حق تبریز نو نو طرب فزاید بیکهنههای دینه