قرار می برد از خلق آه و زاری ما از کلیم غزل 38

قرار می برد از خلق آه و زاری ما

1 قرار می برد از خلق آه و زاری ما باین قرار اگر مانده بیقراری ما

2 شویم گرد و بدنبال محملش افتیم دگر برای چه روزست خاکساری ما

3 خمار صحبت تو عقل و هوش از من برد چه مستئی ز قفا داشت هوشیاری ما

4 تو چون روی، بره انتظار دیده خلق بهم نیاید چون زخمهای کاری ما

5 بروی دشت اگر گردبادت آید پیش ازو بپرس ز احوال بیقراری ما

6 کدام بار غم از خاطری زیاد آید که دهر ننهد بر دوش بردباری ما

7 نمانده جان و دلی تا بیادگار دهیم کلیم را ببر از ما به یادگاری ما

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر