مرا اندر از جلال الدین محمد مولوی غزل 2715

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

مرا اندر جگر بنشست خاری

1 مرا اندر جگر بنشست خاری بحمدالله ز باغ او است باری

2 یکی اقبال زفتی یافت جانم وگر چه شد تنم در عشق زاری

3 کناری نیست این اقبال ما را چو بگرفتم چنین مه در کناری

4 بگیر این عقل را بر دار او کش تماشا کن از این پس گیر و داری

5 چو اندربافت این جانم به عشقش ز هستم تا نماند پود و تاری

6 رخ گلنار گر در ره حجاب است چو گل در جان زنیمش زود ناری

7 مشو غره به گلزار فنا تو که او گنده شود روزی سه چاری

8 جمالی بین که حضرت عاشقستش بشو بهر چنین جان جان سپاری

9 خداوندی شمس الدین تبریز کز او دارد خداوند افتخاری

عکس نوشته
کامنت
comment