رو از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 185

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

رو نهاد آن عاشق خونابه‌ریز

1 رو نهاد آن عاشق خونابه‌ریز دل‌طپان سوی بخارا گرم و تیز

2 ریگ آمون پیش او همچون حریر آب جیحون پیش او چون آبگیر

3 آن بیابان پیش او چون گلستان می‌فتاد از خنده او چون گل‌ستان

4 در سمرقندست قند اما لبش از بخارا یافت و آن شد مذهبش

5 ای بخارا عقل‌افزا بوده‌ای لیکن ازمن عقل و دین بربوده‌ای

6 بدر می‌جویم از آنم چون هلال صدر می‌جویم درین صف نعال

7 چون سواد آن بخارا را بدید در سواد غم بیاضی شد پدید

8 ساعتی افتاد بیهوش و دراز عقل او پرید در بستان راز

9 بر سر و رویش گلابی می‌زدند از گلاب عشق او غافل بدند

10 او گلستانی نهانی دیده بود غارت عشقش ز خود ببریده بود

11 تو فسرده درخور این دم نه‌ای با شکر مقرون نه‌ای گرچه نیی

12 رخت عقلت با توست و عاقلی کز جنودا لم تروها غافلی

عکس نوشته
کامنت
comment