1 سجدهٔ خلق از زن و از طفل و مرد زد دل فرعون را رنجور کرد
2 گفتن هریک خداوند و ملک آنچنان کردش ز وهمی منهتک
3 که به دعوی الهی شد دلیر اژدها گشت و نمیشد هیچ سیر
4 عقل جزوی آفتش وهمست و ظن زانک در ظلمات شد او را وطن
5 بر زمین گر نیم گز راهی بود آدمی بی وهم آمن میرود
6 بر سر دیوار عالی گر روی گر دو گز عرضش بود کژ میشوی
7 بلک میافتی ز لرزهٔ دل به وهم ترس وهمی را نکو بنگر بفهم