1 انبیا گویند روز چاره رفت چاره آنجا بود و دستافزار زفت
2 مرغ بیهنگامی ای بدبخت رو ترک ما گو خون ما اندر مشو
3 رو بگرداند به سوی دست چپ در تبار و خویش گویندش که خپ
4 هین جواب خویش گو با کردگار ما کییم ای خواجه دست از ما بدار
5 نه ازین سو نه از آن سو چاره شد جان آن بیچارهدل صد پاره شد
6 از همه نومید شد مسکین کیا پس برآرد هر دو دست اندر دعا
7 کز همه نومید گشتم ای خدا اول و آخر توی و منتها
8 در نماز این خوش اشارتها ببین تا بدانی کین بخواهد شد یقین
9 بچه بیرون آر از بیضه نماز سر مزن چون مرغ بی تعظیم و ساز