- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. تاریکترست هر زمانی شب من
2 الی سامع الاصوات مع بعد المسری شکوت الّذی القاه من الم الذّکری
3 فیا لیت شعری و الامانی کثیرة أ یشعر بی من بتّ ارعی له الشّعری
4 یار از دل من خبر ندارد گویی یا خواب بمن گذر ندارد گویی
یا رب شب من سحر ندارد گویی! ,
ای عنوان نامه آشنایی، ای طغرای منشور دوستی، ای صیقل آینه یقین، ای علمدار لشگر دین، ای رباینده جانها و غارت کننده دلها، بر سر کوی یافت ناله واجدان تو، در قعر دریای محبّت غوص شیفتگان تو، در معرکه معارف جان باختن عاشقان تو، در میدان بلا تاختن سوختگان تو. طعمه سازیم جان خویش. آن بازی را که پرواز کند در فضای طلب تو فدا کنیم دل خویش. آن مفلسی را که آه کند از درد نایافت تو، نثار کنیم دیده خویش. آن منتظری را که بود در آرزوی دیدار تو: ,
7 هر شب نگرانم بیمن تا تو بر آیی زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید
8 کوشم که بپوشم صنما نام تو بر خلق ز اوّل سخنی نام تو اندر دهن آید!
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ یا محمد بیدار و هشیار باش و خلق را تنبیه کن و ایشان را خبر ده از کار رستاخیز و شداید و عظایم آن روزی و چه روزی؟! روز هیبت و عظمت! روز سیاست و صولت! روز تغابن و حسرت! مسمار سکوت بر زبانها زده، مهر قهر بر لبها نهاده، بند عدل بر پایها بسته، خاک مذلّت بر رخسارها نشانده، منادی عدل برخاسته که: ای زبانهای گویا خاموش گردید، ای دستهای خاموش سخن گوئید، ای گواهان ناگویا امروز نوبت گفتار شماست، ای جواسیس قدرت آنچه دیدهاید بنمائید، ای گماشتگان حکمت آنچه دانید بگوئید، ای بازرگانان راه آخرت بضاعتهای خود پیش آرید، ای گماشتگان حضرت عزّت نامهها در دست این لشگر نهید، ای عاصیان و مجرمان سجلّات زلّات خود برخوانید. چون این خطاب سیاست و عزّت بخلق رسد، عاصیان و بدکاران همه از بیم و خجالت سر در پیش افکنند. اینست که ربّ العزّه گفت: وَ لَوْ تَری إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ دوزخ را فرمایند تا بر خود بجنبد و بغرّد، غیظ و زفیر و خشم او بسمع اهل جمع رسد، همه بزانو درآیند چنان که ربّ العزّه گفت: و تَری کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً فغان و خروش نفسی نفسی از عرصات برآید، آواز گیراگیر در موقف افتد. آن گه در میان همه خلق بیک طرفة العین حکم کنند گروهی را بنوازند بفضل، گروهی را باز دارند بعدل، گروهی را بسرای دولت فرو آرند با رویهای تازه و چون گل بر بار شکفته، ربّ العزّة چنین گفته که وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ لِسَعْیِها راضِیَةٌ. گروهی را بزندان محنت برند با رویهای فرو شکسته و خوار شده. اینست که میگوید جلّ جلاله: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ در دنیا رنجها برده و ریاضتها کشیده و همه هباء منثور گشته. صفت اصحاب صوامع است راهبان ترسایان و رنجوران اهل کتاب که نه بر ملّت اهل اسلاماند و نه بر دین حقّ و با کفر و ضلالت ریاضت و مجاهدت همیکنند و بیایمان و اسلام عملهای فراوان همیآرند و ربّ العزّة ایشان را میفرماید ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً معاشر المسلمین اسلام بناز دارید و عزّ ایمان بشناسید و شرع مصطفی (ص) بزرگ دارید، و بحقیقت دانید که حرم امان و حصن حصین عالم اسلام است و شرع مصطفی (ص). در عالم اسلام کعبه است. هر صاحب قدم که در عالم اسلام نرفت و روی به کعبه شرع مصطفی (ص) نداشت روش او برو غرامت است و روزگار او قیامت، و حاصل کار او ضلالت. ,
بهترین تخمی که در سینه بندگان ریختند تخم اسلام است. عزیزترین مرغی که از آشیان ازل برخاست و در هوای اقبال بپرید مرغ اسلام است، شریفترین بارانی که از ابر حقیقت بر عالم دل بارید باران اسلام است. گفته عزیزان است که: اسلام جبّار صفت است، جبّار صفتی باید، عالی همّتی، بزرگ قدری، که دستش بر قدّ او رسد. مهره مار افعی در دماغ مور خرد مجوی که نیابی، کبریت احمر در طبل پیر زنان چه جویی؟ ,
که نبینی. عزّ اسلام و عهد ایمان از صومعه راهبان و سینه ترسایان چه طلب کنی؟ که هرگز نیابی. ایشان مخذولان درگاه عزّتند و زخمخوردگان عدل ازل. اسلام چهره جمال خود ازیشان بپوشیده و لباس کفر و ضلالت دریشان پوشانیده، حاصل کردار بیایمان و عاقبت ریاضات و مجاهدات ایشان اینست که: تَصْلی ناراً حامِیَةً تُسْقی مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلَّا مِنْ ضَرِیعٍ. لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ باز مؤمنان که آفتاب اسلام از برج سعادت ایشان بتافت و باد کرامت از هوای عنایت بر سرای قرب ایشان بوزید، حاصل ایمان ایشان و ثواب طاعت ایشان، اینست که ربّ العالمین گفت: فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ لا تَسْمَعُ فِیها لاغِیَةً فِیها عَیْنٌ جارِیَةٌ هر مؤمنی را بهشتی است بر بالای روضه رضا، بقعه بقا، موعد لقا. بهشتی بر مایده خلد نشسته، بر تخت بخت تکیه زده، شراب وصل نوش کرده، طوبی و زلفی و حسنی یافته. اندر آن بهشت خیمهها بیند مدوّر آفریده، بقدرت از درّ منوّر در آن خیمهها تختها نهاده از زر، بر هر تختی هفتصد بستر، بر هر بستری حورائی چون ماه انور، فرشها از سندس و استبرق باز کشیده، پردهها آویخته از دیبای نابافته، زحمت دست خلق نایافته. در آن بهشت چشمهها روان و درختها الوان با روح و ریحان و مرغان با الحان و غلمان و ولدان پیدا شده، از کن فکان تحفه خداوند جهان ساخته از بهر مؤمنان و دوستان. ,