- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بکرد ای جوهر سیال در مغز بهار امشب سرت گردمنجاتم ده ز دست روزگار امشب
2 بر یاران ترشروی آمدم زبن تلخکامیها ز مستی خندهٔ شیربن به روبم برگمار امشب
3 ز سوز تب نمینالم طبیبا دردسرکم کن مرا بگذار با اندیشهٔ یار و دیار امشب
4 هزاران زخم کاری دارم اندر دل ولی هر دم ز یک زخم جگر ترساندم بیماردار امشب
5 گرم خوناز جگر بیرون زند نبود عجب زبرا که از خون لب به لب گشته است اینقلب فگار امشب
6 فنای سینهربشان گرمی ناب است ای ساقی بده جامی و برهانم ز رنج انتظار امشب
7 شبهجرانماز جانسیرکرد آنزلفپرخم کو که در دامانش آویزم به قصد انتحار امشب
8 مدهدارویخوابایغافلاز شبزندهداریها خوشم با آه آتشناک و چشم اشگبار امشب
9 اگر نالد «بهار» از زخم دل نالد، نه زخم سل پرستاران چه میخواهید ازین بیمار زار امشب