فقر وارستگی است از غم هر نیک و بدی از کلیم غزل 557

کلیم

کلیم

کلیم

فقر وارستگی است از غم هر نیک و بدی

1 فقر وارستگی است از غم هر نیک و بدی نه که سر بار شود فکر کلاه نمدی

2 خلق مرغان اسیرند که در یک قفسند زان میان از که توان داشت امید مددی

3 غنچه در باغ جهان نیز چو من با دل تنگ دست بر سر زند از سرکشی سرو قدی

4 این دل پرحسد و کینه که در بر داری سینه را ساخته خواری کش هر دست ردی

5 لذت بوسه رکاب از کف پای تو گرفت که نیاید بمیان پای شمار و عددی

6 شکرها گویمت ای چرخ که از گردش تو نیست یک کس که توان برد بحالش حسدی

7 بخت وارون من آن نیل بود برزخ عمر که کشد جانب خود آفت هر چشم بدی

8 عادت داد و ستد دادن جان مشکل کرد زانکه این داد ز دنبال ندارد ستدی

9 لاف بی برگی فقر از تو حرامست کلیم پوست تختی چو تو داری و کلاه نمدی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر