1 ای کز آلودگیِّ تو شب و روز فاقه و فقر تو زیاده شود
2 بی طهارت مباش تا بر تو روزیِ تنگ تو گشاده شود
1 بود بلقیس و سلیمان را سخن روزی اندر کشف سر خویشتن
2 هر دو را دل بر سر انصاف بود خاطر از رنگ رعونت صاف بود
1 چون سلامان هفته ای محمل براند پندگویان را بر او دستی نماند
2 از ملامت ایمن و فارغ ز پند بار خود بر ساحل بحری فکند
1 پیش که از ابر صفا نم نبود رسته گل صفوت آدم نبود
2 بود جهان یک به یک آیینه ها بلکه سراسر همه گنجینه ها