- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جفا کن تا توانی برق من، خرمن نمیسوزد برین آتش که دامن میزنی، دامن نمیسوزد
2 بر گبر و مسلمان سوختم، من آتشم آتش که پیش هرکه میسوزم، دلش بر من نمیسوزد
3 چنان از گریه تر کردم شب هجر تو پیراهن که گر آتش زنم بر خویش پیراهن نمیسوزد
4 مگر نگرفت خونم دامن پاک ترا، ورنه چرا از گرمی خون منست دامن نمیسوزد