-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کبوتری، سحر اندر هوای پروازی ببام لانه بیاراست پر، ولی نپرید
2 رسید بر پرش از دور، ناوکی جانسوز مبرهن است کازان طعنه بر دلش چه رسید
3 شکسته شد پر و بالی، نزار گشت تنی گسست رشتهٔ امیدی و رگی بدرید
4 گذشت بر در آن لانه، شامگه زاغی طبیب گشت، چه رنجوری کبوتر دید
5 برفت خار و خس آورد و سایبانی ساخت برای راحت بیمار خویش، بس کوشید
6 هزار گونه ستم دید، تا بروزن و بام ز برگهای درختان سبز پرده کشید
7 ز جویبار، بمنقار خویش آب ربود بباغ، کرد ره و میوهای ز شاخه چید
8 گهی پدر شد و گه مادر و گهی دربان طعام داد و نوازش نمود و ناله شنید
9 ببرد آنهمه بار جفا که تا روزی ز درد و خستگی و رنج، دردمند رهید
10 بزاغ گفت: چه نسبت سپید را بسیاه ترا بیاری بیگانگان، چه کس طلبید
11 بگفت: نیت ما اتفاق و یکرنگی است تفاوتی نکند خدمت سیاه و سفید
12 ترا چو من، بدل خرد، مهر و پیوندیست مرا بسان تو، در تن رگ و پی است و ورید
13 صفای صحبت و آئین یکدلی باید چه بیم، گر که قدیم است عهد، یا که جدید
14 ز نزد سوختگان، بیخبر نباید رفت زمان کار نباید به کنج خانه خزید
15 غرض، گشودن قفل سعادتست بجهد چه فرق، گر زر سرخ و گر آهن است کلید