- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دایم اندر آتش خود عاشق دیوانه سوخت شمع محفل را گناهی نیست گر پروانه سوخت
2 دیده باعث شد اگر ویرانه ام را آب برد از تف دل بود آن آتش که ما را خانه سوخت
3 طره اش زان آتش رخسار تابی یافته کز حدیث زلف او گفتن زبان شانه سوخت
4 لاله داغست از فغان بلبل و گل بی خبر آشنا رحمی نکرد اما دل بیگانه سوخت
5 نیست از سوز درون با ما صفای باطنی دل سیه شد بسکه آتش اندرین ویرانه سوخت
6 تا نشاند سوزش پروانه را شمع آب شد لیک آتش تند بود و عاشق دیوانه سوخت
7 تا ز دل آهی کشیدم جمله دلها در گرفت باد بود از آتش یک خانه چندین خانه سوخت
8 رفته بودم تا از آن بیرحم واسوزم کلیم بازم آن تاب کمر وان جلوه مستانه سوخت