- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مردم از زیرکان دژم نشود مهر کز عقل بود کم نشود
2 مهر جاهل چو مُهره گردانست مِهر کز عقل بود مهر آنست
3 با هوا مهر کین چه در خوردست که هوا گاه گرم و گه سردست
4 زانکه گردان و بیوفا باشد چون هوا مهر کز هوا باشد
5 با هوا خود به نیک و بد میامیز چون بیامیختی سبک بگریز
6 باز وقت وفا ز نیک و ز بد نه خرد گردد و نه مهر خرد
7 هست با عشق حیلتی دیگر صحبت عشق علتی دیگر
8 دوزخ آنجا که پرده بردارد متقی دوست را بنگذارد
9 داند آن جان که نقش عینی نیست کالاخِلاء چو لَیتَ بَینی نیست
10 بغض کز سنّتی بُوَد دینست مهر کز علتی بُوَد کینست
11 تو و من کرد آدمی را دو بی من و تو تو من بوی من تو
12 تو تویی من منم سرِ رنگست تو چنان من چنین سرِ جنگست
13 با خودی هر دو دیووش باشیم بی من و تو من و تو خوش باشیم
14 خوش بویم اندرین کهن گلشن چون ز تو تو برفت و ز من من
15 تو و من گمرهیست زو پرهیز در من و تو به ابلهی ماویز
16 تا تو خود را بوی نباشی دوست دانکه در وضع دوست زشت و نکوست
17 دشمن از دوست وقت آز و نیاز جز به سود و زیان ندانی باز
18 دوستان را به گاه سود و زیان بتوان دید و آزمود توان