1 آسوده کربلا بهر فعل که هست گر خاک شود نمی شود قدرش پست
2 بر می دارند و سبحه اش می سازند می گردانند از شرف دست بدست
1 شد از شکوفه چمن را لطافتی حاصل نماند نامیه را از خزان گره در دل
2 به روزگار خزان چشم زخم دهر رسید طلسم سلطنت زمهریر شد باطل
1 بستی گره از بهر جفا زلف دو تا را برداشتی از روی زمین رسم وفا را
2 تا بسته مژگان تو گشتیم بغمزه زد چشم تو بر هم همه جمعیت ما را
1 کرد عشق ای خون دل در کوی او رسوا مرا جامه پوشان که نشناسد کسی آنجا مرا
2 چند در کوی تو باشد همنشین من رقیب برق آهم کاش یا او را بسوزد یا مرا