-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نخودی گفت لوبیائی را کز چه من گردم این چنین، تو دراز
2 گفت، ما هر دو را بباید پخت چارهای نیست، با زمانه بساز
3 رمز خلقت، بما نگفت کسی این حقیقت، مپرس ز اهل مجاز
4 کس، بدین رزمگه ندارد راه کس، درین پرده نیست محرم راز
5 بدرازی و گردی من و تو ننهد قدر، چرخ شعبدهباز
6 هر دو، روزی در اوفتیم بدیگ هر دو گردیم جفت سوز و گداز
7 نتوان بود با فلک گستاخ نتوان کرد بهر گیتی ناز
8 سوی مخزن رویم زین مطبخ سر این کیسه، گردد آخر باز
9 برویم از میان و دم نزنیم بخروشیم، لیک بی آواز
10 این چه خامی است، چون در آخر کار آتش آمد من و تو را دمساز
11 گر چه در زحمتیم، باز خوشیم که بما نیز، خلق راست نیاز
12 دهر، بر کار کس نپردازد هم تو، بر کار خویشتن پرداز
13 چون تن و پیرهن نخواهد ماند چه پلاس و چه جامهٔ ممتاز
14 ما کز انجام کار بیخبریم چه توانیم گفتن از آغاز