- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شور در شهر فگند آن بت زنارپرست چون خرامان ز خرابات برون آمد مست
2 پردهٔ راز دریده قدح می در کف شربت کفر چشیده علم کفر به دست
3 شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش نیست حاصل شود آنرا که برون شد از هست
4 چون بت ست آن بت قلاش دل رهبان کیش که به شمشیر جفا جز دل عشاق نخست
5 اندر آن وقت که جاسوس جمال رخ او از پس پردهٔ پندار و هوا بیرون جست
6 هیچ ابدال ندیدی که درو در نگریست که در آن ساعت زنار چهل گردن بست
7 گاه در خاک خرابات به جان باز نهاد خاکیی را که ازین خاک شود خاک پرست
8 بر در کعبهٔ طامات چه لبیک زنیم که به بتخانه نیابیم همی جای نشست