به نشاط باده چو صبح‌دم از اوحدی مراغه‌ای غزل 849

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

به نشاط باده چو صبح‌دم سوی بوستان گذری کنی

1 به نشاط باده چو صبح‌دم سوی بوستان گذری کنی بسر تو کین دل‌خسته را به نسیم خود خبری کنی

2 ز شمایل تو خجل شود رخ سرخ لاله سحرگهی که چو گل شکفته ز عکس می به چمن چمان گذری کنی

3 برود فروغ روی مه چو نگه کند به جبین تو بچکد عرق ز جبین گل چو به روی او نظری کنی

4 ز فراز قامت نازنین رخ نور گستر نازکت چو صنوبریست که بر سرش به مهندسی قمری کنی

5 خنک آنزمان که به شیوه با من دل شکسته ز چابکی سخن عتاب درافگنی و کرشمه با دگری کنی

6 دلم از غم تو کباب شد، جگرم بسوخت، چه دلبری که همیشه عربده با دلی و ستیزه با جگری کنی؟

7 صنما،ز دیدهٔ مرحمت به سرشک دیدهٔ من نگر گرت احتشام رها کند که نظر به سیم و زری کنی

8 به امید وصل تو زار شد دلم ارنه نیست ضرورتی که بهر زه عمر عزیز در سر کار عشوه گری کنی

9 همه روز روشن اوحدی شب تیره شد ز فراق تو تو به وصل خود چه شود اگر شب تیره را سحری کنی؟

عکس نوشته
کامنت
comment