1 پروین و ستارگان گردون پیمای اندر شب هجر تو نجنبند ز جای
2 گویی توکه دست هجرت ای بزم آرای دارد به فسونی هر یکی را بر پای
1 ای شده ملک و دین ز کلک تو راست کلک تو کار ملک و دین آراست
2 دل صافیت مَطلع قَدَرست کفِ کافیت مقتضای قضاست
1 ای زلف و عارض تو به هم ابر و آفتاب با بوی مشک و رنگ بَقَم ابر و آفتاب
2 بایسته آفرید و بدیع آفریدگار هم زلف و عارض تو به هم ابر و آفتاب