1 پروین و ستارگان گردون پیمای اندر شب هجر تو نجنبند ز جای
2 گویی توکه دست هجرت ای بزم آرای دارد به فسونی هر یکی را بر پای
1 یاد باد آن شب که یارم دل ز منزل برگرفت بار در بست و ره منزلگه دیگرگرفت
2 تا کشیده رنج داغِ هجر بر جانم نهاد ناچشیده می خمار مستی اندر سرگرفت
1 ای صاحب اعلی دل تو عالم اعلاست رای تو چو خورشید، درخشنده و والاست
2 گر دهر مُهَنّاست بدین عید همایون این عید همایون به بقای تو مهناست
1 تا که اسلام و شریعت به جهان آیین است رکن اسلام خداوند معزّالدین است
2 داور عدل ملکشاه، شه روی زمین که ز عدلش همه آفاق بهشت آیین است