1 ای فراق تو مرا عقل و بصارت برده دل من کافر چشم تو به غارت برده
2 بر دل شیفته هجر تو جفاها کرده از تن سوخته مهر تو مهارت برده
3 دل ما را، که سپاهی نتوانستی برد غمزهٔ شوخ تو در نیم اشارت برده
4 دوستان را همه خون ریخته چشم تو وز آن دشمنان در همه آفاق بشارت برده
5 شوق روی تو به زنجیر کشش هر سحری بر سر کوی تو ما را به زیارت برده
6 من ازین دیدهٔ خونبار شبی میبینم سیل برخاسته و شهر و عمارت برده
7 بیتو هر وقت که آهنگ نمازی بکنم اشک خون چهرهٔ ما را ز طهارت برده
8 اوحدی پیش دهان تو زبان بسته بماند گر چه بود از دگران گوی عبارت برده