-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فراقت ز خونریز من در نماند سر کویت از لاف زن در نماند
2 من ار باشم ار نه سگ آستانت ز هندوی گژمژ سخن درنماند
3 تو گر خواهی و گرنه میدان عشقت ز رندان لشکر شکن درنماند
4 در آویزش زلفت آویخت جانم که صید از نگونسر شدن درنماند
5 دل از هشت باغ رخت درنیاید هم از چار دیوار تن درنماند
6 رخت را به پیوند چشمم چه حاجت که شمع بهشت از لگن درنماند
7 ز خون چو من خاکیی دست درکش که هجران خود از کار من درنماند
8 چو در بیشهٔ روزگار افتد آتش چو من مرغی از بابزندر نماند
9 غم دل مخور کو غم تو ندارد دل از روزی خویشتن درنماند
10 به خون ریز خاقانی اندیشه کم کن که ایام ازین انجمن درنماند