-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 طوطی نگوید از تو دلاویزتر سخن با شهد میرود ز دهانت به در سخن
2 گر من نگویمت که تو شیرین عالمی تو خویشتن دلیل بیاری به هر سخن
3 واجب بود که بر سخنت آفرین کنند لیکن مجال گفت نباشد تو در سخن
4 در هیچ بوستان چو تو سروی نیامدهست بادام چشم و پسته دهان و شکرسخن
5 هرگز شنیدهای ز بن سرو بوی مشک؟ یا گوش کردهای ز دهان قمر سخن؟
6 انصاف نیست پیش تو گفتن حدیث خویش من عهد میکنم که نگویم دگر سخن
7 چشمان دلبرت به نظر سحر میکنند من خود چگونه گویمت اندر نظر سخن
8 ای باد اگر مجال سخن گفتنت بود در گوش آن ملول بگوی این قدر سخن
9 وصفی چنان که لایق حسنت نمیرود آشفته حال را نبود معتبر سخن
10 در میچکد ز منطق سعدی به جای شعر گر سیم داشتی بنوشتی به زر سخن
11 دانندش اهل فضل که مسکین غریق بود هر گه که در سفینه ببینند تر سخن