1 بهشت آیین سرایی را بپرداخت زهر گونه درو تمثالها ساخت
2 ز عود و چندن او را آستانه درش سیمین و زرین پالکانه
1 هر باد، که از سوی بخارا به من آید با بوی گل و مشک و نسیم سمن آید
2 بر هر زن و هر مرد، کجا بروزد آن باد گویی: مگر آن باد همی از ختن آید
1 مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
2 سپید سیم زده بود و در و مرجان بود ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود
1 همی برآیم با آن که برنیاید خلق و برنیایم با روزگار خورده کریز
2 چو فضل میرابوالفضل بر همه ملکان چو فضل گوهر و یاقوت بر نبهره پشیز
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار