-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای ز چشم میْپرستت مست حیرت جامها حلقهٔ زلف گرهگیرت به گوش دامها
2 در تبسم کم نشد زهر عتاب از نرگست کی به شور پسته ریزد تلخی از بادامها
3 دامنت نایاب و من بیتاب عرض اضطراب خواهد از خاکم غبار انگیخت این ابرامها
4 آتشم از بیم افسردن همان در سنگ ماند رهزن آغاز من شد کلفت انجامها
5 تا شود روشن سواد کلبهٔ تاریک من میگذارد چشم روزن عینک از گلجامها
6 صید محرومی چو من در مرغزار دهر نیست میرمد از وحشتم چون موج دریا دامها
7 بس که بنیادم زآشوب جنون جزو هواست میتوان از آستانم ریخت رنگ بامها
8 از بلای عافیت هم آنقدر ایمن مباش آب گوهر طعمهٔ خاک است از آرامها
9 پیچوتاب شعلهٔ دل نامهٔ پیچیدهایاست میفرستم هر نفس سوی عدم پیغامها
10 این شبستان جز غبار دیدهٔ بیدار نیست جمع شد دود چراغ و ریخت رنگ شامها
11 بیجمالش بس که بیدل بزم ما را نور نیست ناخنه از موج می آورده چشم جامها