بر سر کویت ای پسر، پی از اوحدی مراغه‌ای غزل 639

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من!

1 بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من! با غم رویت از جهان میگذرم، دریغ من!

2 با تو نشست دشمنم روی به روی و من چنین دور نشسته در شما می‌نگرم، دریغ من!

3 برد گمان که به شود خسته دلم به وصل تو دیدم و روز وصل خود زارترم، دریغ من!

4 از در خود برانیم هر دم و من به حکم تو میروم و نمی‌روی از نظرم، دریغ من!

5 دل به تو شاد وآنگهی چشم تو در کمین جان من ز فریب چشم تو بی‌خبرم، دریغ من!

6 تن به رخ تو زنده بود، از تو برید و مرده شد بر تن مرده بی‌رخت مویه گرم، دریغ من!

7 لعل لب تو خون من خورده چنین و آنگهی من ز درخت قامتت بر نخورم، دریغ من!

8 رفت برون بسان آب از ره دیده خون دل آتش دل برون نرفت از جگرم، دریغ من!

9 از ستمت خلاص دل نیست، که هر کجا روم هجر تو می‌رود روان بر اثرم،دریغ من!

10 چشم ترا چنانکه من دیدم و فتنهای او گر ز تو جان برد کسی، من نبرم، دریغ من!

11 نیست دریغ کاوحدی برد خطر ز دست تو من که ز دست خویشتن در خطرم، دریغ من!

عکس نوشته
کامنت
comment