- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برون تاخت هفتم ز گردان هجیر یکی نامداری سواری هژیر
2 سپهرم ز خویشان افراسیاب یکی نامور بود با جاه و آب
3 ابا پور گودرز رزم آزمود که چون او به لشکر سواری نبود
4 برفتند هر دو به جای نبرد برآمد ز آوردگه تیره گرد
5 به شمشیر هر دو برآویختند همی زآهن آتش فروریختند
6 هجیر دلاور به کردار شیر به روی سپهرم درآمد دلیر
7 به نام جهانآفرین کردگار به بخت جهاندار با شهریار
8 یکی تیغ زد بر سر و ترگ اوی که آمد هم اندر زمان مرگ اوی
9 درافتاد ز اسبش هم آنگه نگون به زاری و خواری دهن پر ز خون
10 فرود آمد از باره فرخ هجیر مر او را ببست از بر زین چو شیر
11 نشست از بر اسب و آن اسب اوی گرفته عنان و درآورده روی
12 برآمد به بالا و کرد آفرین بر آ؛ن اختر نیک و فرخ زمین
13 همی زور و بخت از جهاندار دید وز آن گردش بخت بیدار دید