- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برون کن سر که جان سرخوشانی فروکن سر ز بام بینشانی
2 به هر دم رخت مشتاقان خود را بدان سو کش که بس خوش میکشانی
3 که عاشق همچو سیل و تو چو بحری که عاشق چون قراضهست و تو کانی
4 سقطهای چو شکر باز میگوی که تو از لعلها در میفشانی
5 زهی آرامگاه جمله جانها عجب افتاد حسن و مهربانی
6 ز خوبی روی مه را خیره کردی به رحمت خود چنانتر از چنانی
7 به هر تیری هزار آهو بگیری زهی شیری که بس سخته کمانی
8 به هر بحری که تازی همچو موسی شکافد بحر تا در وی برانی
9 همه جان در شکر دارند از وصل که هر یک گفت ما را نیست ثانی
10 به کوه طور تو بسیار موسی ز غیرت گفته نی نی لن ترانی
11 ز شمس الدین بپرس اسرار لن را که تبریز است دریای معانی