- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نشاط ما اسیران از دل اندوهگین باشد نمیبندیم لب از خنده، تا خاطر غمین باشد
2 به خون چون خودی آن غمزه را آلوده نپسندم به قاصد جان دهم، گر مژده قتلم یقین باشد
3 پرست از گریه پنهان دلم، کو دامن صحرا؟ مرا تا چند سامان جگر در آستین باشد؟
4 دلم را گرچه خون کردی، خدنگت را نشان گشتم که پیکانش درون سینه دل را جانشین باشد
5 چه حاصل زین که دامن از اسیران در نمیچینی اسیری را که بند دست، چین آستین باشد
6 به صد حسرت چو میرم بر سر راهش، مشوییدم که گرد انتظارم تا قیامت بر جبین باشد
7 مدارا گر کند با خصم کلکم، گو مشو ایمن زبان شمع اگر چرب است، اما آتشین باشد
8 مکش گو آسمان زحمت پی بهبود احوالم چه سود از تربیت آن را که بخت بد قرین باشد
9 به عشق از ناسپاسیهای دل بر خویش میلرزم که گر چون غنچه خون گردد، همان اندوهگین باشد
10 به فکر عافیت اوقات خود ضایع مکن قدسی چو صیادی که بهر صید لاغر در کمین باشد