1 خاک ما نامهها به جانب یار مینویسد ولی به خط غبار
2 خون شو ای دل که بر در مقصود کوشش نالهام ندارد بار
3 ذوق آیینهسازیی داریم از عرقهای خجلت دیدار
4 شوق مفت است ورنه زین اسباب ناامیدی ندارد اینهمه کار
5 دل گرفتار رشتهٔ امل است مهره از دست کی گذارد مار
6 پیرگشتی چه جای خودداریست نیست در خانهٔ کمان دیوار
7 حیرت ما سراسری دارد صبح آیینه کرده است بهار
8 هستی آفت شمر چه موج و چه بحر کم ما هم مدان کم از بسیار
9 منعم و آگهی چه امکان است مخمل از خواب کی شود بیدار
10 بگذر از سرکشیکه شمع اینجا از رگ گردن است بر سر دار
11 طایر گلشن قناعت ما دانه دارد ز بستن منقار
12 سخت نتوانگرفت دامن دهر بیدل از هرچه بگذری بگذار
دیدگاهها **