1 عیش ما کم نیست گر اشکی به چشم تر بود شوق سرشارست تا این باده در ساغر بود
2 نکهت گل، دام اگر دارد همان برگ گل است رهزن پرواز مشتاق تو بال و پر بود
3 با غبار فقر سازد هر کجا روشن دلی است چهرهٔ آیینهها را غازه خاکستر بود
4 آنقدر رفعت ندارد پایهٔ ارباب قال واعظان را اوج عزت تا سر منبر بود
5 روشناس هستی ازآیینهٔ اشکیم و بس نیستی جوشد ز شبنم گر نه چشم تر بود
6 ره ندارد سرکشی در طینت صاحبدلان میزند موج رضا آبی که در گوهر بود
7 این زمین و آسمان هنگامهٔ شور است و بس گر بود آسودگی، در عالم دیگر بود
8 عاشقان پر بیکساند، از درد نومیدی مپرس حلقه را از شوخچشمی، جا برون در بود
9 هستی ما را تفاوت از عدم جستن خطاست سایه آخر تا چه مقدار از زمین برتر بود
10 خدمت دلها کن اینجا کفر و دین منظور نیست آینه ازهرکه باشد مفت روشنگر بود
11 هر که را بیدل به گنج نشئهٔ معنی رهیست هر رگ تاکی به چشمش رشتهٔگوهر بود