1 خواجهٔ کم کاسهٔ ما آنکه از بهر طعام هیچگاه از مطبخ او دود بر بالا نشد
2 مطبخی میخواست رو سازد سیاه از دست او در همه مطبخ سیاهی آنقدر پیدا نشد
1 ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا پیدا شده فتیلهٔ زخم نهان مرا
2 تا زد به نام من غم او قرعهٔ جنون شد پاره پاره قرعه صفت استخوان مرا
1 بر قول مدعی مکش ای فتنهگر مرا گر میکشی بکش به گناه دگر مرا
2 پیشت به قدر غیر مرا اعتبار نیست بی اعتبار کرده فلک اینقَدَر مرا
1 چو شمع شب همه شب سوز و گریه زانم بود که سرگذشت فراق تو بر زبانم بود
2 شد آتش جگرم پیش مردمان روشن ز خون گرم که در چشم خونفشانم بود