پایمزد عجز ما بیداد دست زور بود از کلیم غزل 253

پایمزد عجز ما بیداد دست زور بود

1 پایمزد عجز ما بیداد دست زور بود آنچه کرد اصلاح عیش تلخ بخت شور بود

2 دوش از بزم نشاط ما نوائی برنخاست تار گفتی بی تو موی کاسه طنبور بود

3 با گرانان درنمی آید سبکروحست عشق آشنائی آتش او پنبه منصور بود

4 عمر کم بر جان گوارا کرد بار زندگی روز کوته مایه آسایش مزدور بود

5 در پناه بدنهادی می توان ایمن نشست نیش دایم پاسبان خانه زنبور بود

6 طاعت زاهد چو آه بوالهوس بالا نرفت زانکه معراج امید او وصال حور بود

7 رهنمایان زمان ما همه ره می زنند زان میان گر راستی دیدم عصای کور بود

8 کعبه سالک بود آنجا که از پا اوفتاد گر قدم در ره نمی فرسود منزل دور بود

9 دارم اقبالیکه با هر کس در افتادم کلیم بخت سست افتاده تر از بستر رنجور بود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر