حیرانی ما باغ و بهار از اسیر شهرستانی غزل 643

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

حیرانی ما باغ و بهار است ببینید

1 حیرانی ما باغ و بهار است ببینید آیینه پر از نقش و نگار است ببینید

2 صحرای عدم مزرعه خار مغیلان گرد ره ما آبله کار است ببینید

3 صیاد مرا چشم عدم حلقه دام است تا خضر دراین جرگه شکار است ببینید

4 در حیرتم از حوصله ساقی دوران میخانه تهی گشت و خمار است ببینید

5 مکتوب که و مژده جولان که دارد از کار شدم این چه غبار است ببینید

6 دل می زند از سوختنم جوش تماشا خاکستر من آینه زار است ببینید

7 دامان شبم تا به سحر آینه زار است باز این چه قرار است و مدار است ببیند

8 شمع رخش از باده چراغان تماشا پروانه این بزم بهار است ببینید

9 خضری که زشوقش سفری گشته دو عالم در قافله لیل و نهار است ببینید

10 یکرنگی آیینه دلان بی کششی نیست گرد ره ما جلوه یار است ببینید

11 اشکم دل مجروح و نگاهم کف خون است بی او به چه کارم سر و کار است ببینید

12 صید خود و صیاد خود است آه مپرسید هم آینه هم آینه دار است ببینید

13 جان پیشکش اوحدی مست که فرمود گلبن نه و گلهاش ببار است ببینید

14 شد خاک اسیر تو و یکبار نگفتی دیوانه بیدل به چه کار است ببینید

عکس نوشته
کامنت
comment